الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

النا الهه عشق و زیبایی

تولد مامان

     ٢١ آبان روز تولد من بود بابا علی والنا جون به همراه هانیه جون بدون اینکه من بدونم برای من تولد گرفتند یکی از بهترین جشن تولدم بود آخه امسال دخترم به من کادو داد و تولدم تبریک گفت موقعی که من تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم ، با اون آرامش همیشگی‌اش اومد به من گفت مامان تولدت مبارک بوسم کرد و کادو داد بهترین لحظه عمرمو تجربه کردم خیلی حس قشنگی بود   عاشقتم دخترم               21آبان روز تولد من بود بابا علی والنا جون به همراه هانیه جون بدون اینکه من بدونم برای من تولد گرفتند یکی از بهترین جشن تولدم بود آخه امسال دخترم به من کادو داد...
9 آذر 1392

اولین دندون درآوردن النا

النا در 9 ماهگی اولین دندون خودشو که مثل یه صدف کوچولو بود درآورد ما خیلی خوشحال شدیم فردای اون روزی که دندونش زد بیرون نیمه شعبان بود مامانی معصوم براش آش دندونی درست کرد خیلیم خوشمزه بود بابایی جون( بابای بابا ) براش یه النگو خریده بود آقا جونم بهش پول داد . دستشون درد نکنه ...
4 آذر 1392

تولد 2 سالگی النا جون

    اي تنها دليل رد کردن هر دليل و اي تنها بهانه ي آوردن هر بهانه ديوانه ي مهرباني تؤام .... اي بهترين چه خوب شد که به دنيا آمدي و چه خوبتر شد که دنياي من شدي پس براي من بمان و بدان که تو تنها بهانه براي بودني  تولدت مبارک       امسال هم من و بابا علی ١٠ مهر ماه روز تولدت را جشن گرفتیم  امسال خودت نظر می دادی که کجا بادکنک بچسبونیم ، کیک باب اسفنجی سفارش بدیم  چه آهنگی بذاریم و خیلی چیزای دیگه که بعضی وقتا من یه خرده عصبانی می شدم ولی بابا جون می گفت هر چی النا می گه همون بشه دخترمون بزرگ شده باید خودش نظر بده شما هم که اصلا" کم نمی یاری الهی مامان قربونت ب...
4 آذر 1392

شیطنت و شیرین کاریهای النا

        در تعطیلات عاشورا تاسوعا که همه دایی ها با خانواده اومده بودن خونه مامانی ،النا حسابی با بچه ها بازی می کرد و حسابی شیرین شده بود طوریکه خیس عرق بود  با زهره و زهرا ، مریم و آیناز، آلیسا آلیسا بازی می کرد بچه ها بهش می گفتن باید بشماری تا دوباره بازی کنیم اونم از یک تا ١٠ می شمرد دوباره بازی رو ادامه می دادن بعد بهش می گفتن باید شعر بخونی شعر حسنی و اتل متل رو کامل خوند دایی ایرج چقدر قربون صدقه می رفت دایی کیوان داشت ازت فیلم می گرفت بقیه هم همه میگفتن با این سن پایینش خیلی باهوشه همرو با این کاراش به وجد آورده بود الهی  قربون دختر باهوشم برم     ساعت ٢ نصفه شب ...
4 آذر 1392