الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

النا الهه عشق و زیبایی

 

همه چيز را بخاطر تو دوست دارم من غم را در سكوت ،سكوت را در شب،شب را در بستر ،بستر را براي انديشيدن به تو دوست ميدارم من عشق را در اميد ،اميد را در تو ،تو را در دل، دل را در موقع تپيدن به خاطر تو دوست دارم اي دختر زیبای من خزان را به خاطر رنگش، و بهار را به خاطر شكوفه هايش و خدايي كه دل را براي تپش ،تپش را در پاسخ ،پاسخ را در چشمان قشنگ تو براي عصيان زندگي آفريد دوستدارم

 

 

النا و ملوس

 

 

 

همه دلیل بودنم

 

 

 

همه نیازم

 

 

 

همه  امیدم

 

 

 

دوستت دارم 

 

 

 

خورشید زندگی بابا و مامان

 

 

 

 

 

 

 

بدون عنوان

وقتی که داشت برف می اومد ما به النا جون قول دادیم تا با هم دیگه بریم برف بازی کنیم همینطور هم شد واینم عکسای الن در حال برف بازی کردن      النا و بابا جون در حال برف بازی کردن    بابایی داره با تنها نوه اش برف بازی می کنه النا جون تو برفا خوابیده ...
3 دی 1392

لحظه تولد النا

  پلک جهان می پرید دلش گواهی می داد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود می آمد     فرشته کوچولوی من تولدت مبارک   سلام   النا جون در تاریخ 10/7/90 ساعت 10:36 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران تحت نظر خانم دکتر شرفی به دنیا اومد .اینم عکس لحظه تولد           پلک جهان می پرید دلش گواهی می داد اتفاقی می افتد اتفاقی می افتد و فرشته ای از آسمان فرود می آمد     فرشته کوچولوی من تولدت مبارک   سلام   النا جون در تاریخ 10/7/90 ساعت 10:36 در بیمارستان خاتم الانبیا تهران تحت نظر خانم دکتر شرفی به د...
17 آذر 1392

سیسمونی النا

همه این وسایلای خوشگلو مامانی برات خریده دست مامانی جون درد نکنه   اون یکی مامانیم (مامان بابا) کلی برات لباس ، عروسک ، النگو و هدیه ویژه هم برات داشت و سه تامونم حج عمره ثبت نام کرده بود که فیشاشو داد بهمون ما خیلی خوشحال شدیم بهترین هدیه بود  اینم  بعضی از عکسای وسایلای سیسمونیت   ...
10 آذر 1392

مسافرت های النا

                در اولین مسافرت النا ده ماهه بود که من و بابا و النا جون سه تایی با هم رفتیم شمال حسابی به ما خوش گذشت این مسافرت با همه مسافرتایی که رفته بودیم فرق می کرد چون النا پیشمون بود هر جا هم می رفتیم همه النا رو می گرفتن بغلشون کلی با هاش بازی می کردن آخه النا خیلی تپل و شیرین بود   النا اینجا ٢ سالشه ولباس پوشیده تا بریم قایق سوار شیم بریم مرداب گل لاله           النا در کنار عکس شهریار در تبریز       ما به همراه دایی داریوش اینا رفته بودیم چالوس هوا هم سرد بود ١٧ مهر ماهه که خانم ...
9 آذر 1392

آلبوم روح زندگیمون النا جان

                        بابا علی پشت در اتاق عمل نشسته تا مسافر کوچولوش بیاد  تو خوشگل بالاخره اومدی      النا در بیمارستان مهرگان بستری بود    سال ١٣٩٢ اولین عیدی که النا جان بر سر سفره هفت سین نشسته        بابایی در تولد یک سالگی النا جون          النا و آقا جون   اولین روز احساس نوه دار شدن النا و عروسک مورد علاقش که اسمشو آدرین گذاشته النا و گیتار بابا علی  ...
9 آذر 1392

تولد مامان

     ٢١ آبان روز تولد من بود بابا علی والنا جون به همراه هانیه جون بدون اینکه من بدونم برای من تولد گرفتند یکی از بهترین جشن تولدم بود آخه امسال دخترم به من کادو داد و تولدم تبریک گفت موقعی که من تو آشپزخونه مشغول آماده کردن شام بودم ، با اون آرامش همیشگی‌اش اومد به من گفت مامان تولدت مبارک بوسم کرد و کادو داد بهترین لحظه عمرمو تجربه کردم خیلی حس قشنگی بود   عاشقتم دخترم               21آبان روز تولد من بود بابا علی والنا جون به همراه هانیه جون بدون اینکه من بدونم برای من تولد گرفتند یکی از بهترین جشن تولدم بود آخه امسال دخترم به من کادو داد...
9 آذر 1392

اولین دندون درآوردن النا

النا در 9 ماهگی اولین دندون خودشو که مثل یه صدف کوچولو بود درآورد ما خیلی خوشحال شدیم فردای اون روزی که دندونش زد بیرون نیمه شعبان بود مامانی معصوم براش آش دندونی درست کرد خیلیم خوشمزه بود بابایی جون( بابای بابا ) براش یه النگو خریده بود آقا جونم بهش پول داد . دستشون درد نکنه ...
4 آذر 1392